درباره دختری به نام پریا است که فریب اربابش یاسین را میخورد و با او ازدواج میکند قافل از اینکه یاسین قبلا با نازنین دوست صمیمی پریا ازدواج کرده و پسری به نام سامیار دارد تا اینکه …
دانلود رمان خدمتکار جذاب من
- بدون دیدگاه
- 2,269 بازدید
- نویسنده : فاطمه سلیمانی
- دسته : عاشقانه , اجباری , اربابی , انتقامی , ایرانی
- کشور : ایران
- صفحات : 377
- بازنشر : دانلود رمان
- جلد 1 قرار گرفت ( جلد 2 هنوز منتشر نشده )
- مشخصات
- نویسنده : فاطمه سلیمانی
- دسته : عاشقانه , اجباری , اربابی , انتقامی , ایرانی
- کشور : ایران
- صفحات : 377
- بازنشر : دانلود رمان
- جلد 1 قرار گرفت ( جلد 2 هنوز منتشر نشده )
- باکس دانلود
دانلود رمان خدمتکار جذاب من
- رمان اصلی بدون حذفیات
- این رمان هارو حتما بخون عالین
- آنلاین
دانلود رمان خدمتکار جذاب من
ادامه ...
# بخش اول #
دیروقت بود. در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود و به خیابان نگاه میکرد،
دنبال یه جایی میگشتم که شبرو اونجا بمونم
از همه چیز ناامید شدم حتی از زندگی.
از هیچ چیز و هیچ کس بیزار نشده بودم. چطور پدرم منو یادش میاد؟
زنش را کنار بگذار
منو از خونه بندازی بیرون
همسر پدرم به جای او با فرزندانش شرط بسته بود
اونجا خونه منه یا جای من؟
… پدرم
از خیابان اصلی وارد کوچه کوچک و تاریک میشوید
فهمیدم که آنجا یک مسافرخانه است.
هنوز چند قدمی نرفته بودم که صدای پا شنیدم.
با ترس و لرز دویدم.
صدای قدمهایشان با صدای من طنین انداخت.
با دستی که از پشت به بازویم چسبیده بود شروع به دویدن کردم.
او خودش را قفل کرد و مرا به طرف خودش کشید.
کجا میری خانم زیبا؟ در این وقت شب تنها است
با این سر و روی ژولیده و براق.
دنبال زن یا رفیق؟ یا کسی که نقشش رو بازی کنه
بخند تو کی هستی؟
مهم نیست که ما کی هستیم مهم این است که ببینیم شما چه کار میکنید
اوه، تو؟
منظورت چیه؟
خودت رو امشب اونطوری نکن + … تو باید
اوه خدایا من دستم رو بلند کردم و محکم زدم زیر گوشش
گذاشتم فرار کنه
# بخش دوم #
وقتی به خیابان اصلی رسیدم، همه چیز را احساس کردم.
لحظهای ایستاد.
صدای مردی از پشت در ماشین به گوش رسید
من عصبی بودم که وسط خیابان این قدر وحشیانه بپرم – هی تو! کوری؟ !! !! !! !! !! !
نیمه شب فرا میرسد
این یه خیابونه؟ !! !! !! !! !! !
احمق!
برگشتم و چند تا از بچهها را نزدیک خودم دیدم.
به طرف صاحب ماشین دویدم.
تنها چیزی که در آن زمان متوجه آن شدم قد او بود.
خیلی قد بلنده و هیکل بی نقصی داره دستها و بازوانش را از ترس بستم.
با تعجب به من نگاه کرد. اما من آن را رها نکردم
لطفا کمکم کنید
یک کلمه هم حرف نزد
به طرف پسرها برگشت
مشکلی هست آقایون؟ !! !! !! !! !! !
متوجه شدم که صدای گرم و جذابی داره
یکی از آنها جلو آمد.
، بیخیال اون شو، بذار این راه برادر رو بیاد
پیداش کردیم نفسی کشید. به او خیره شدم.
چیزی که داری میگی خوب نیست
. دکمه ت رو بزن و دنبال یه کارت جایزه غیبگو
لبخندی زد و پاسخ داد:
نزار یه دختر بره اون وسط
رو به دوستش کرد و دوباره به ما نگاه کرد.
رها شد
ما سهتا تنها هستیم شیطان خلق نکنید، بفرستید
. توهین
با پارو
قلبم تند تند میزد.
دستش را در جیبش گذاشت و رو به من کرد.
دختر جوان برو تو ماشین بشین تا من بتونم اینو
بگیر
بدون هیچ حرکتی، مات و مبهوت به او نگاه کردم.
# بخش سوم #
بازویم را گرفت و در عقب را باز کرد.
برای لحظهای با ترس به هم نگاه کردیم.
نگاه غمانگیزی داشت و از خشم میجوشید.
نمیدانستم چیست …
اما هر چی که بوده خیلی براش جذاب بوده
در را بست و آن را قفل کرد.
او جلو رفت و شروع به صحبت کرد.
نمیدانم چه گفت، اما خیلی زود راهشان را گرفتند
زود از اینجا برو.
با دیدن این، میترسیدم
سوار اتومبیل شد و اتومبیل را روشن کرد.
او ماشین خوب و مجللی داشت و آشکار بود که وضعیت مالی خوبی دارد
خوب است. سرم را به شیشه تکیه دادم و بیرون را تماشا کردم.
صدای کلفت و مردانه او به گوشم رسید:
تو این موقع شب تو خیابون چی میخوای دختر؟ .
سنگینی نگاهش از آینه باعث شد سرم را تکان دهم
نگاه کن چه احساس بدی داشتم، اما به آرامی جواب دادم:
من جایی ندارم که برم
با تعجب پلک زد و گفت:
تا الان کجا زندگی میکردی؟ سر و وضع و حال …
تو خیابون غذا نمیخوره
از ملال برافروختم و گفتم:
چند سال از مرگ مادرم میگذره؟ پدرم دوباره ازدواج کرد
مجبور بود بین من و همسر جدیدش یکی رو انتخاب کنه
… قبلا
با سردرگمی سرش را تکان داد و ساکت ماند.
چند دقیقه بعد اتومبیل را جلوی یک در بزرگ نگه داشت.
زیر چشمهایم به او نگاه کردم: امشب میتوانی اینجا بمانی. من و هم اتاقیم اینجاییم
مجرد
من زندم
اگه جای بهتری داری می تونم ببرمت
# قسمت چهارم #
سرم را کج کردم و با آرامش گفتم:
در را با کنترل از راه دور گشود و داخل اتومبیل شد.
برنده شدی
شانههایم را بالا انداختم. خونه رویاییم داشت روبروی روم قرار میگرفت
ادامه ...
واتس اپ
تلگرام
فیسبوک