دانلود رمان بهشتمو ب.ک

درباره رابطه عاشقانه رادین و نهال است که اتفاقاتی بینشون میوفته که اوضاع رو تغییر میده…

دانلود رمان بهشتمو ب.ک

ادامه ...

خدایا چرا اینجوری شد همه چی رو خراب کردم…
امشب خراب کردم…
چگونه وارد زندگی دیگری شوم؟
دایان عشقش به من واقعیه… من هیچ حسی بهش ندارم…
با صدای موزیک و صدای زمزمه ای گوش هایم بهم ریخت
چون میتونم امشب قسمت جدید رو بذارم…لطفا
هیچ کس برای آن پول پرداخت نکرد
#نهال_109
بیا شاهزاده باشیم
مثل سگ از حرفم پشیمون شدم…
چه تصمیم عجولانه ای گرفتم…
عصبی وارد اتاقم شدم و پریدم توی بالکن.
به بالکن نگاه کردم…
نگاه ناباورانه اش را روی خودم حس کردم که گفتم…
اشک در چشمانش حلقه زد…
او همچنین گفت که تاریخ عروسی خود را به تعویق بیندازید، اما کسی موافقت نکرد
او این کار را نکرد و گفت تعهد نهال اول …
لعنت به دهنی که بی جا باز می شود… لعنتی…
از دیوار سر خوردم…
خدایا چرا اینطوری شد؟… خرابش کردم…
من امشب رو خراب کردم…چطور میتونم یه پا دیگه بذارم تو زندگیت؟…دایان عشقت به من واقعیه….
حسش نمیکنم…
با شنیدن صدای موسیقی و صدای زمزمه ای گوشم بلند شد
&رادین&
گوشیمو برداشتم و روی صندلم روی بالکنم دراز کشیدم…
زمزمه کردم…چشمامو بستم…خوبی؟
بهش دادم…
آیا من خودم آن را می خواستم؟ من خودم باعثش شدم؟
نه… شروع کردم به آهنگ خواندن
دیدی چی شد؟ تو قلب منو دیدی
ببین دنیا تو رو از من گرفت
آخری را دیدی… بدون تو، من را گرفت…
دیدی چی شد دیدی چی شد…
من نگرانم…
هیچ چیز بدون تو اتفاق نمی افتد
هیچ راهی برای تشخیص این مرد وجود ندارد …
من و درد تو دیوانه ام می کند…
دیدی چی شد؟ دیدی چی شد؟
من به راحتی صدمه می بینم … فقط غمگین می شوم
باشه عشقم… من میرم و جبران میکنم… با این همه زحمت… ȗ
ازت پرسیدم…اما رفتی…!
من به راحتی صدمه می بینم … فقط غمگین می شوم
باشه عشقم… حالا ترکت میکنم
من تعهد دادم… با تمام زحمات… ȗ
التماس کردم… اما رفتی!… دل ما را به درد آوردی…
بگو چیکار کردی؟
هر چی که هستی میخوام برگردی…
برو… من اینجام
نگرانم که گاهی دیر نکنی.
با درد جنون پیر می شوم
من به راحتی صدمه می بینم
من تعهد دادم… با تمام زحمات… ȗ
ازت پرسیدم…اما رفتی!
من به راحتی صدمه می بینم … فقط غمگین می شوم
اشکالی نداره عشقم… الان ترکت میکنم.
من تعهد دادم… با تمام زحمات… ȗ
ازت پرسیدم…اما رفتی!
وقتی آهنگ تموم شد به قلبم سیلی زدم و با صدای بلند
گفتم: ساکت شو تا صدای درونم را بشنوی.
فراموشش کن… دل نفرین شده و خاطراتش را دور بریز…
من انسانم…احساس میکنم…عشقم…چطور است که بهترین دوست و برادرم
برو پیش عشقم…
چگونه می توانم آنها را دست در دست هم ببینم …
کاش جسارت این را داشتم که فریاد بزنم و بگویم مال من است…
#نهال_110
شاهزاده✫-ساباشیماروم خم شدم تا صدای تق تق در اتاق خواب را بشنوم.
سریع به بالکن رفتم و اشک هایم را پاک کردم.
در اتاق خواب باز شد و مامان اومد داخل…
مامان، آیا کاملا به آن فکر کرده ای؟
هنوز خیلی وقت داری که ازدواج کنی… نمی خوام به این موضوع فکر کنم
عجولانه تصمیم میگیره…اما پسر خوب بودن کافی نیست…
دایان خیل پسر خوبیه…
بابات خیل میخواست رادین دامادش بشه…
با شنیدن حرف های هری قلبم غرق شد و صد هزار بار توی گوشم افتاد
یه زمزمه بود…
دیگه هیچی نفهمیدم مامان گفت.
من فقط به گذشته برگشتم … به گذشته شیرین …
رادین داشتن… خنده هاش… ناراحتی هاش… بوس
سکوت … چشم … چشم … چشم …
کجایی مامان؟
نیهال_دختر… ببخشید یه لحظه فکر کردم!
عشق من
مامان شنیدی چی گفتم؟
سیلی زدم به لبم، آره…
مامان: باشه عزیزم…پس برو بیرون انتخاب کن…چون
نامزدی شما شب قبل از عروسی است… کار داریم
امروز شنبه است
شنبه هفته آینده دوست دختر پدربزرگ رادین توباغ هم جمعه نامزد می کند…
زمان داره تموم میشه… فرار کن دخترم
با دهن باز داشتم به حرفای مامان گوش می دادم
چی میگه…چی رو انتخاب کنیم…؟ کاش میذاشتی بگم باید فکر کنم…
بذار تا چند روز دیگه تصمیم بگیرم
همه رنج
************…********
مامان تلفن را قطع کرد و به دیدن من آمد
مامان آرایشگاه برات قرار گذاشتم … ساعت 12 باید اونجا باشی
او
روز قبل کارتو انجام بده…گوشت رو پشتت نذار… یه خانم دیگه داری
من میرم خونه…
نهال_آخ باشه بابا…اشکال نداره…
مامان با تو به من نگاه کرد اما بدون اینکه چیزی بگه
وارد اتاقم شدم
#نسخه خطی❤
شاهزاده ✫ بیا بریم
@✨ ♀🧚🧚
#نهال_111 شاهزاده✫ بیا ملاقات کنیم
امروز روز مرگ من بود… آیا ما بدتر از روز مرگم داریم؟
نه… اما چرا؟ چیزی بدتر از روز مرگ داریم…
روزی که زیباترین لباس را می پوشد … لباس شانس … و به خانه می رود
تو خوش شانس نخواهی بود…
روح شما
نه…بلکه عزرائیل تو راهه تا کم کم جونتو بگیره…|با صدای آرایشگاه قلبم ایستاد و دوباره شروع کرد به تپیدن…
میکاپ آرتیست عروس زیبا، خودت را می بینی؟ چشمانم را باز کردم
چشمم به لباس بلند یاسیم افتاد.
چقدر بدنم را به زیبایی قاب کرده بود…
موهای بلندم که خیلی خوشگل بود موهام موهام نازک بود
روی پیشانی ام ریخته شد…
آرایش ملایم با تن یاس به صورتم رنگ تازه ای بخشیده است
بود…
خب رادین از موهای ساده خوشش اومد… رژ لب قرمز رادین
خوشش اومد… رادین از خط چشم متنفر بود…
اما صاحب بدن من رادین نیست… داماد پدرم رادین
اینطور نیست… قلبم شکست… در حالی که فریاد می زدم اشک هایم روی گونه ام ریخت.
و
از افکارم بیرون آمدم
آرایشگاه_عروسی که گریه نمی کند…
تا آخر شب هیچ حسی نداشتم، مثل یک عروسک پر شده
مرا به همه جا کشاندند و نامزد دایان معارف شدم…
وقتی استخوان ترقوه ام را می بوسیدند نفسم بند نمی آمد…
روی صندلی نشستم و به مامان اشاره کردم که بیاد سمتم…
مامان، مامان عزیزم
نهال_مامان میشه کمکم کنی؟
من به اتاقم می روم … هیچ کس نمی خواهد به اتاق من برود
دایان…
لطفا نپرس…
آهسته به اتاقم رفتم و در را از داخل بستم.
لعنت به این شب… لعنت به این لباس و آرایشی که نمی گذارد احساس راحتی کنیانگشتری به دستت می زنند اما صاحب آن انگشتر صاحب قلب تو و توست

ادامه ...
واتس اپ
تلگرام
فیسبوک

7 دیدگاه دربارهٔ «دانلود رمان بهشتمو ب.ک»

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای مطالعه کامل رمان کلیک کنید

ما یک موتور جستجوی رمان هستیم
اگر رمان شما به اشتباه در سایت ما قرار گرفته و درخواست حذف دارید
از تلگرام ، روبیکا یا ایمیل زیر به ما اطلاع دهید تا سریعا حذف کنیم

برای پشتیبانی میتوانید از تلگرام ، ایمیل یا فرم تماس با ما در ارتباط باشید

فرم تماس با ما

[contact-form-7 id=”3211″ title=”فرم تماس”]

برای بازیابی رمز عبور از اینجا اقدام کنید.

در سایت عضو شوید

اگر عضو هستید از اینجا وارد شوید.