درباره فرنوش دختری که تو شب عروسیش توسط یه گیتاریست مورد تجاوز قرار میگیره و مجبور میشه با اون ازدواج کنه تا اینکه …
دانلود رمان گیتاریست شرور
- بدون دیدگاه
- 190 بازدید
- نویسنده : ماه پنهان , هانیه ثقفی نیا
- دسته : عاشقانه , ایرانی , بزرگسال
- کشور : ایران
- صفحات : 271
- بازنشر : دانلود رمان
- قرار گرفت
- مشخصات
- نویسنده : ماه پنهان , هانیه ثقفی نیا
- دسته : عاشقانه , ایرانی , بزرگسال
- کشور : ایران
- صفحات : 271
- بازنشر : دانلود رمان
- قرار گرفت
- باکس دانلود
دانلود رمان گیتاریست شرور
- رمان اصلی بدون حذفیات
- این رمان هارو حتما بخون عالین
- آنلاین
دانلود رمان گیتاریست شرور
ادامه ...
توجه: تمام اتفاقات و اتفاقات این رمان از تصور نویسنده خارج است
هیچ شباهتی بین نام و مکان وجود ندارد
واقعی و واقعی!
به نام خدا
-فرنوشه کجا میری؟
با شنیدن صدای وفا سرم را بلند کردم و اشک در چشمانم حلقه زد
bțz
بغلم کرد و گفت
– دیوونه چرا اینکارو کردی نه امشب آخرین شب مجردی منه.
در چه مرحله ای برای من ناله کردی با شنیدن حرفش خندیدم
– برای همین می خواهم راه بروم.
وفا ضربه محکمی به سرم زد و گفت – سرت را زدی؟ فقط 30 دقیقه از نیمه شب گذشته است!
کمی خندیدم و ابروهایم را بالا انداختم و به سمت دخترا چرخیدم.
– ممنون از همه… امشب فوق العاده بود، هرگز فراموشش نمی کنم…
بدون اینکه به آنها فرصت صحبت بدهم از آنها خداحافظی کردم و رفتم.
افتادم پایین
امشب دخترها مرا سنگسار کردند و آخرین شبی است که مجرد می شویم
شکسته
نفسم را بیرون دادم و به آسمان تاریک شهر خیره شدم.
آروم باش فرنوش فردا همون روزیه که منتظرش بودی…فردا میاد.
پسری که دوستش داری با او ازدواج کن و زیر یک سقف زندگی کن.
گوشی که زنگ خورد دیگه فکر نکردم و از جیبم بیرون آوردم.
کتمو در آوردم و به شماره نگاه کردم و لبخند عمیق آریا رو روی لبم دیدم.
– همسرت چطور؟ اوه کشیدم و گفتم
– با تشکر از احوالپرسی شوهرم، حالم خوب است.
– دوساعت خونه فرنوش منتظر بودم که نیومدی نگران شدم.
قرار نبود اینقدر طول بکشه!
عجب! با عجله گفت
-ببخشید عشقم الان میرم نیم ساعت دیگه میام…
آریا به آرامی زمزمه کرد.
– فردا شب بریم خونه تفل، امشب صدامو تو سرم میشنوم.
گوشه لبم را گاز گرفتم و خواستم چیزی بگویم که چراغ خاموش شد.
ماشین درست جلوی صورتم بود. ناگهان گوشیم از دستم افتاد
روی
زمین
لعنتی زمزمه کردم و دستانم را جلوی چشمانم گرفتم تا از کور شدن بیشتر جلوگیری کنم. مورتایک یک احمق است، نمی دانم چه بلایی سر چراغ ماشینش آمده است.
افتاد
داره سرم میگیره پس اون لامپ رو خاموش کن!
وقتی صفحه سیاه را دیدم خم شدم و گوشیم را از روی زمین برداشتم
از شکستش آه میکشم…
عصبانی می خواستم اولین قدم را به سمت ماشین بردارم که در باز شد
یک نفر پایین آمد، اما نور آنقدر قوی بود که نمی توانست صورتش را به وضوح ببیند.
سرم را پایین انداختم و در حالی که فریاد می زدم چشمانم را پوشاندم
– می دانی چه غلطی می کنی؟ کجایی او یک قدم برداشت
وقتی آن را دیدم، آنقدر احساس نزدیکی کردم که قبلاً آن را در جایی دیده بودم
یادم نمیاد
داشتم به سوال نگاه میکردم خندید و گفت
– بازی امشب خوبه جوون…
با چشمای گرد و ترس نگاهش کردم
عکس
کمی عمل به من نشان بده و به سمت من بپر…
وقتی موهایم را در مشتش گرفت، جیغ زدم و خواستم فرار کنم
دندان هایش را به هم فشار داد و با غرغر کشید
– اینقدر عجله داری خانم خوشگل؟
نام آریا را فریاد می زدم، اما حتی یک نفر از همراهانم از آن منطقه رد نشد. خدایا اشتباه کردم فقط میخواستم برم خونه… پسره منو به زور کشید.
به سمت ماشینش رفت و در ماشین مدل بالا را باز کرد
و مرا انداخت داخل ماشین و من هم بلافاصله نشستم و قفل مرکزی را قفل کردم
او گفت
– این یک بازی وحشی برای دختران خوب است … مثل این در رختخواب
وقتی به ماشین دویدم گریه کردم، فرمان را تکان دادم و محکم به آن ضربه زدم.
شما
شیشه، اما یکی، به من کمک کند، اما هیچ کس نبود.
پسر عصبی به ترمز کوبید و با عصبانیت برگشت.
سمت من
– من هرگز ندیده بودم که پلیس نظامی اینقدر درگیری داشته باشد، وقتی پولی برای این کار وجود ندارد
تو نمیفهمی پس بمیر و دست از این هیاهو بردار
عصبی و گیج موهاش رو تو دستم گرفتم و شروع کردم به کشیدن.
آنقدر مرا هل داد که سرم به شیشه برخورد کرد. از درد دستم را روی سرم گذاشتم
که
خندید و بوی الکل به دماغم خورد.
– مستی؟ پسر در حالی که بلند می خندید گفت.
– بله، من بوی مستی می دهم.
می خواستم با انزجار او را کنار بزنم و از زیرش فرار کنم.
سینه ام فشرده شده بود و من را متوقف کرد.
از ترس در را گرفتم و با صدای بلند جیغ زدم اما او خندید.
گفت
– من عاشق دخترهای وحشی و باکره ها هستم…
وقتی به سمت من برگشت، با تمام وجودم مشت به صورتش زدم – انگار خودش می خواست.
اینجا تمومش کنیم؟ بله دختر اینجاست
با این ماشین مهمونی بگیریم؟
با صورت خیس از اشک جیغ بلندی کشیدم که برگشت و به زور منو گرفت.
او با صندلش خوابید و من چادر زدم.
نه…نه، این درست نیست، من باید خواب می بینم! من فردا ازدواج میکنم
اما شب قبل با یک غریبه ازدواج کردم.
ادامه ...
واتس اپ
تلگرام
فیسبوک