درباره دختری بی شیله پیله و آرومی به نام همتا که با مردی روانی و دارای مشکلات جنسی به نام حسام ازدواج میکنه و دقیقا در شب عروسیش …
دانلود رمان خانم جذاب
- بدون دیدگاه
- 309 بازدید
- باکس دانلود
دانلود رمان خانم جذاب
- رمان اصلی بدون حذفیات
- این رمان هارو حتما بخون عالین
- آنلاین
دانلود رمان خانم جذاب
ادامه ...
قسمت 1#
با شنیدن صدای بوق ماشین گریه می کنم
آن را شست و با خود برد. دلم برای اون خونه خیلی تنگ شده
من…! خانه ای که الان به آن خانه می گویم
پدر! خونه من نیست حسام سقف ماشین را باز کرد و فریاد زد:
_ بریم! بنزینم تمام شده!
آرام خندیدم و سرم را پایین انداختم. هنوز از او
من خجالت کشیدم و نمی دانستم چگونه با او رفتار کنم.
رفتار
او خاص و ساکت بود، اما من او را دوست داشتم.
او آرام عمل می کرد مگر اینکه گیر کند.
من به او احترام گذاشتم. در نهایت، همه چیز را پشت سر بگذارید
راه طولانی را طی کردیم تا به خانه او رسیدیم. ! … آپارتمان
فوق العاده شیک و رویایی
سیاه پوستان
2 نفر
چند بار با او آمده بودیم. دستم را گرفت و با هم سوار آسانسور شدیم.
لبخند روی لبانش هرگز از لبانش پاک نمی شد، حالتی شیطنت آمیز روی صورتش.
به من خیره شده بود…کمرم از حرارت نگاهش عرق کرده بود.
از هرم نفسش…
در اتاق را برایم باز کرد و کنار ایستاد تا من اول وارد شدم.
خانه بسیار زیبا و راحت بود.
کنار ایستاد تا واکنش من را ببیند.
عجب! حسام چطور وقت پیدا کردی که این همه کار کنی؟
به من آب پاشید و شنلم را در آورد.
چشمانش پر از ستاره های کوچک و ستاره های بزرگ بود.
برق زدند و روحیه دخترانه ام را شاد کردند.
کتش را در آورد و گفت:
دوست من امشب برات سورپرایز دارم بیا اینجا
نگاه کن
با هیجان بهش نگاه کردم و دنبالش رفتم…وقت تو اتاق
او مرا بیدار کرد و دیگر نتوانستم جلوی خوشحالی ام را بگیرم
و بعد یه جیغ خفه کردم! گل های قرمز فضای اتاق مخصوصا تخت را پر می کنند.
پر از شمع بود و زمین هم پر از شمع بود.
تزیین کوچکی بود.
اشک از چشمانم سرازیر شد و گفتم:
_ ممنون حسام! خیلی ممنون
دستم را گرفت و گفت:
بگذار کمکت کنم لباست را در بیاوری
بدون اینکه چیزی بگویم سرم را پایین انداختم و توری را برداشتم.
کشید بیرون…من فقط شورت داشتم حسام زودتر مجبورم کرد در بیارم
او داشت تماشا می کرد و ما هیچ کاری نمی کردیم.
و به همین دلیل من هنوز از او خجالت می کشیدم!
عمیق به من نگاه کرد و تقریبا با صدای بلند گفت:
_ اردلان؟ ? ! !
سوال: می خواستم به او نگاه کنم و بگویم حالش خوب است.
در باز شد و مردی برهنه وارد اتاق شد!
قسمت 2#
اصلا توانایی تحلیل نداشتم، لبخندی مکر به رومسد زدم و گفتم: _ برادرم…! وقتی همسرم آمد لطفا کنار برو!
چند بار چشمامو باز و بسته کردم تا مطمئن بشم که درست میبینم!
او مرد بزرگی است که قدش تقریبا دو برابر حسام است!
با درک وضعیتم، جیغ زدم و قبل از اینکه دور شوم، روی تخت پریدم. مرد مرا در قفس گرفت و غرغر کرد.
_ آروم باش دختر… هی! شورتم را درآورد و جلوی حسام گذاشت.
دستش را روی بهشت من گذاشت!
یخ زدم و هر چه نگاه کردم به حسام التماس کردم. ضایع بود!
حسام دست به شلوارش برد و آلت تناسلی اش را بیرون آورد.
آوردمش! از ترس نزدیک بود سکته کنم…
قلب من مثل گنجشک می تپد و آن مرد وحشتناک است
بیشتر به من انگشت می زد! _آروم باش دختر. آها!
پاش بدنم را قفل کرد و دهانم را بست. در اتاق به جز صدای خفه ی فریادهایم چیزی نمی شنوم.
این نبود
آلت سوراخ شده اش را به سوراخش مالید و نوک آن را لیسید.
به سینه ام زد!
جلویش بودم و اشک روی گونه هایم می ریخت.
چشمان ترسیده ام فریاد می زند. ! ..
همسرت چقدر پرتاب می کند؟ گفت: متاسفم! حسام چشمانش را می بندد
نفس عمیقی کشید
دست هایش را سریع تر حرکت داد! فکر می کردم هنوز خوابم می برد
کابوس…! باورم نمی شد که این مشکلات برای من پیش می آید
می آورند!
قسمت 3#
آیا می توانی هاتام را ببینی؟ من می روم همسر شما
پرده ها را ببند! فشارش بدیم داداش؟ حسام نفس عمیقی کشید و چشمانش را بست!
احساس تهوع داشتم
مرد مرا در آغوش گرفته بود! دوباره سینه هایم را گرفت و نوک دیکش را روی آنها گذاشت.
سوراخی در بهشت من باز شد.
رام چشمانش را باز کرد و دوباره چادرش را برپا کرد.
نگاهی به من کرد و گفت:
_ دوست من بهت تبریک میگم که اینو گفت و کل آلتش رو تو من هل داد!
از ته دل جیغ زدم و زدم روی تخت.
کامل رام چادرش را زد و چند ثانیه بعد رفت. پمپ
آرام آرام شروع شد. !..
هر چه جیغ می زدم صدای صدام را نمی شنیدم.
فقط گلویم را می خاراند.
تلمبه اش تندتر و تندتر می شد و درد وحشتناکی زیر قلبم احساس می کردم.
پیچ خورده.
دردی که در مغز استخوانم نفوذ کرد و عذابم داد…!..نمیدانم چقدر گذشت.
دقیقه ها، ساعت ها، سال ها گذشت
بالاخره حس کردم چیزی در بدنم داغ شده است.
بدن عرق کرده اش رم را ترک کرد!
چشمام سیاه شد و از درد داشتم میمردم!
ادامه ...
واتس اپ
تلگرام
فیسبوک