دانلود رمان حورا

درباره اتفاقات رابطه عاشقانه حورا و قباد است که …

دانلود رمان حورا

ادامه ...

#قسمت_1
تیر شکمم را سوراخ کرد و سرم از درد ناله کرد!
– هورای! ببخشید عزیزم امشب یه چیز تند گفتم.

در حالی که نفس سختی می کشیدم به صورت عرق کرده اش نگاه کردم.
-چیزی نیست عزیزم با این حجم خشونت این درد طبیعیه…
نیشان آنقدر خندید که چانه و گونه چپش افتاد! در قلب ارباب
خیریه شما از بین رفت!

دستی به ریش عرق کرده اش زدم.

سرش را پایین انداخت و روی سینه ام گذاشت و در همان لحظه می لرزید.

از کمر خم می شود و آرام زمزمه می کند.
– کاش امشب بود!

دستانم را لای موهایش می کنم و لب هایش را کامل می بوسم.
– نه بچه دار نمیشم! مادرت هر روز به من فشار می آورد!
با شنیدن صدایم قیافی کرد و چانه ام را با حرص گرفت.
بین انگشتای مردانه اش گرفت و گفت: – اینطوری لبامو میزنی، نگو یه دور دیگه میخوام.
میشه لطفا درستش کنید؟ من بچه نمی‌خواهم، من به شما فشار می‌آورم.
من درد کاوادو را تحمل می کنم.
ابتدا لب های لرزان و بالای سینه ام را بوسید و گفت:
– گریه نکن! لعنت به کسی که تو را به گریه انداخت!
[۱۱ فوریه ۲۰۲۲، ۹:۲۱ بعد از ظهر]
#قسمت_2
این را می گویم چون مردانه و سنگین است.
بدن
شما
بدنم می لرزد
– 3 ساله منتظرم، 3 ساله که درد همه رو می شنوم، مامانت.
فکر میکنه قرار نیستیم و فکر میکنه مریضم…اینم!
عصبی نگاهش کرد و با چشمای خون آلود به من نگاه کرد.
او غرغر کرد.
– دهن کسایی که میخوان زنم رو مریض صدا کنن میبندم! حالا او می خواهد
چه مادرم باشد چه کس دیگری!
افکار آزاردهنده ای که در سرم می چرخید با لبخند انکار کردم.
گوشه های لبم را حلقه کردم و بوسه ای پرشور روی شقیقه اش گذاشتم.
همونی که با حرص تو گوشم غر زد: – یه بار دیگه بریم حتما امشب بابا میشم!
با دیدن خنده ی جانانه ام دستش را روی سینه ی خمارم گذاشت.
شرم آور، وقتی این را گفت، حالم خوب شد.
-توله الان گریه میکرد تو ناله میکردی! 3 سال بعد
آیا هنوز از من خجالت می کشی؟ ای درود جانوری که از گلویم پرید عصبانیم کرد.
سنگ این از بدنم بیرون کشید و با حالت مستی به بدنم نگاه کرد.
پررنگ
بین پاهایم نگاه کرد و لبخندی روی لبانش نشست.
و گفت:
– توله من رو خیس کردی!
گفت خودش را بین پاهایم فشار داد و من بلند ناله کردم.
شد.
لاله گوشم را گرفت و با تندی گفت:
-جان؟ فقط یه بار دیگه صبور باش حتما تموم میشه!
[۱۱ فوریه ۲۰۲۲، ۹:۲۲ بعد از ظهر]
#قسمت_3
چشمامو که باز کردم صدای لرزش شنیدم…
برمی گردم و قد کاوادو را می بینم و او کتش را جلوی من محکم می کند.
آینه می ایستد.
با دیدن قدش لبخند میزنم.
– سلام…
برگشت سمتم و با همون لبخند جذاب به چشمام نگاه کرد.
شاید اینطور باشد
– سلام عزیزم صبح بخیر
به سمت من می رود، به بدنم خم می شود و دستش را بلند می کند.
سرم خنک شد و بوسه محکمی روی لبم حس کردم…
اجازه نمیده همراهی کنم…
– دیگه نه! همه، امروز جلسه داریم! به زندگی من ادامه بده
نمونه نیست اما…
می خندم که چقدر با من بی حوصله است. حالت او ترسناک است، چیزی
هیچ چیز کوتاه تر از پدر شدن نیست! گلویم را گرفته است…
لبخند می زنم و از تخت بلندم بلند می شوم و پیژامه را می پوشم.
انجام …
بین پاهایم دعوا میکنم…
-بذار تموم کنم
روبرویش ایستادم و اختلاف قد آنقدر زیاد بود که مجبور شدم این کار را انجام دهم.
روی نوک پاهایم می ایستم و همزمان کراواتش را می بندم.
گفت:
– در مجالس قیافه بگیر، اما خجالت نکش، زن داری!
سرم را نزدیک گوشش گذاشتم و آرام زمزمه کردم.
– من یک زن هستم!
[۱۱ فوریه ۲۰۲۲، ۹:۵۱ بعد از ظهر]
#قسمت_4
او بدنم را به دیوار فشار داد و از شدت احساسات بیرون آمد.
یک دستش را روی صورتم گذاشت و دست دیگرش را زیر چانه ام گذاشت.
بعد سرم را بلند کرد و از لای دندان های روی هم گفت:
– همه ی شرکت میدونن که من یک زن رو مادام العمر دوست دارم!

ادامه ...
واتس اپ
تلگرام
فیسبوک

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای مطالعه کامل رمان کلیک کنید

ما یک موتور جستجوی رمان هستیم
اگر رمان شما به اشتباه در سایت ما قرار گرفته و درخواست حذف دارید
از تلگرام ، روبیکا یا ایمیل زیر به ما اطلاع دهید تا سریعا حذف کنیم

برای پشتیبانی میتوانید از تلگرام ، ایمیل یا فرم تماس با ما در ارتباط باشید

فرم تماس با ما

[contact-form-7 id=”3211″ title=”فرم تماس”]

برای بازیابی رمز عبور از اینجا اقدام کنید.

در سایت عضو شوید

اگر عضو هستید از اینجا وارد شوید.